۱۳۸۷ اسفند ۱۳, سه‌شنبه

۴۸ كيلو شمش طلا مهريه عروس ۴۸ كيلويى / ۳۹۵ سال مهلت پرداخت مهريه


[ايران واشقانى فراهانى ]

«۴۸ كيلو شمش طلا مهريه عروس ۴۸ كيلويى!»
مرد چند بار اين جمله را تكرار كرد و سرش را به علامت تأسف تكان داد. «مى بينيد به خاطر ندانم كارى هاى پسر جوانم چه طورى گرفتار شده ايم.»حدود شش ماه قبل همسرش به طور پنهانى او را در جريان دلباختگى پسر ۲۱ ساله شان قرار داد. احمد آقا وقتى شنيد پسرش «رضا» عاشق دختر دانشجويى شده و براى رسيدن به خواسته اش، هر شب ملتمسانه از مادرش مى خواهد تا هرچه زودتر قرار خواستگارى بگذارد شوكه شد. چراكه او با خود مى گفت: «رضا هنوز بچه است و به قولى دهانش بوى شير مى دهد.» اما همسرش مى گفت: «رضا» به خاطر عشق و علاقه به «فرحناز» آرام و قرار ندارد و بى تابى مى كند. هرچه نصيحتش مى كنم، بى فايده است. او چند بار تهديد كرده در صورت بى توجهى به خواسته اش دست به خودكشى مى زند. تا دير نشده بايد كارى كرد وگرنه بچه ام از دست مى رود و.‎/‎/«احمد» آقا كه صاحب يك خياطى بود با كار و تلاش بسيار مخارج زندگى همسر و فرزندانش را تأمين مى كرد. در عين حال او دوست داشت تنها پسرش در دانشگاه ادامه تحصيل دهد و در زندگى اش موفق شود. به همين خاطر با سختى زياد هزينه هاى تحصيل و شهريه پسرش در دانشگاه را به موقع تأمين مى كرد تا او بتواند بدون دغدغه پله هاى ترقى را طى كند. اما حالا با شنيدن داستان عاشقى پسرش مى ترسيد كه پايه هاى خوشبختى شان فرو بريزد. احساس خطر مى كرد و خستگى سال هاى دور يكباره تمام وجودش را فرا گرفته بود. به هر ترتيب احمد آقا وقتى دريافت حرف ها و نصيحت هايش هيچ فايده اى ندارد ناچار به خواستگارى «فرحناز» رفت. «احمد» آقا از اين كه هيچ شناختى از خانواده عروس نداشتند، احساس بدى داشت. حس مى كرد در تاريكى قدم برمى دارد و هزار پرسش بى پاسخ در ذهنش نقش بسته بود. اما فشارهاى روحى، روانى وارده از سوى پسرش، زبانش را بسته بود.

هیچ نظری موجود نیست: