این هم بگذرد
روزگاری پیش پادشاهی بود روزی آن پادشاه به مردم خود گفت هر کس به من چیزی بدهد که هر موقع شاد باشم اگر آن را ببینم ناراحت شوم و هر گاه ناراحت باشم آن را ببینم شاد باشم او را وزیر خود می کنم.
همه فکر کردند آخر یک فرد دنیا دیده ای آمد و گفت من آن را می دانم. رفت و یک انگشتری درست کرد که روی آن نوشته بود "این هم بگذرد". آن شخص وزیر پادشاه شد.
پادشاه هر گاه ناراحتی داشت و مثلا مملکت در شرایط بحرانی مثل جنگ بود وقتی این جمله را می دید ناراحتی اش برطرف می شد و فکر می کرد که این دوران جنگ هم می گذرد و شاد می شد.
و وقتی پادشاه در عیش و نوش جشن بود این جمله او را ناراحت می کرد که این شادی هم می گذرد.
روزگاری پیش پادشاهی بود روزی آن پادشاه به مردم خود گفت هر کس به من چیزی بدهد که هر موقع شاد باشم اگر آن را ببینم ناراحت شوم و هر گاه ناراحت باشم آن را ببینم شاد باشم او را وزیر خود می کنم.
همه فکر کردند آخر یک فرد دنیا دیده ای آمد و گفت من آن را می دانم. رفت و یک انگشتری درست کرد که روی آن نوشته بود "این هم بگذرد". آن شخص وزیر پادشاه شد.
پادشاه هر گاه ناراحتی داشت و مثلا مملکت در شرایط بحرانی مثل جنگ بود وقتی این جمله را می دید ناراحتی اش برطرف می شد و فکر می کرد که این دوران جنگ هم می گذرد و شاد می شد.
و وقتی پادشاه در عیش و نوش جشن بود این جمله او را ناراحت می کرد که این شادی هم می گذرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر