ظاهرا هرچیزی بورس داره، از اوراق بهادار و نفت و طلا تا پایان نامه و قبر و شفا! بورس کلیه هم اینجاست! "هر رقم کلیه خواستی زنگ بزن در خدمتیم!" این را یکی از دلالان "کوچه کلیه"می گوید. علاوه بر او این کوچه را کسانی می شناسند که مثل م. رستمی برای فروختن کلیه خود آمده اند.به گزارش مهر، "کوچه کلیه" می تواند یک کوچه کاملاً معمولی مثل تمام کوچه های کلانشهری باشد که پایتختش می خوانیم. می تواند مثل تمام کوچه های شهری باشد که زیر خروارها دود و آلودگی در تب و تاب روزمرگی می لولند.با این همه این کوچه برای "م. رستمی" نه یک کوچه معمولی و تکراری که بیغوله راهی برای تعیین سرنوشتی دردناک است، سرنوشتی که قرار است با از دست دادن پاره ای از وجودش دوباره تعریف شود.نام اینجا متاسفانه کوچه حسینی است! کاش شورای شهر مصوبه ای داشت و لااقل نام کوچه را به "کوچه کلیه" یا حتی "کوچه ارقام"و ... تغییر می داد.کوچه ؛ کوچه قدم زدن عددهاست. عددها روی دیوار راه می روند و با یکدیگر حرف می زنند. عددهای آبی. عددهای مشکی. عددهای قرمز. عددها راه می روند روی دیوار. راه می روند توی سرم. عددها با هم حرف می زنند.معامله می کنند. داد و ستد می کنند. چانه می زنند. عددها و رقم ها موریانه هایی هستند که ناخواسته روحت را می جوند. عددها کش می آیند. غمزه می روند. اینجا کوچه کلیه است.کوچه عددها. کوچه راه رفتن اعداد بر روحت. کوچه معامله گران پنهانی که تکه ای از وجودت را خرید و فروش می کنند. بازار اعداد و ارقام. اعدادی که مطاعشان تن توست. دیواری در کوچه کلیه! (بخشی از شماره تلفنها توسط مهر محو شده است)"م. رستمی" اهل کرمانشاه است. سرزمین بیستون و فرهاد و خسرو و شیرین. سرزمین اساطیری مردمان ایران زمین. سرزمین دلاورمردان دفاع مقدس. سرزمین غارهای پیچیده در دل کوه، غار قوری قلعه، سرزمین پاوه، سرپل ذهاب، سرزمین طاق بستان، جوانرود و سراب نیلوفر، و سرزمین نانهای برنجی و نانهای خرمایی. رستمی اهل همانجاست.او را میانه کوچه می بینم. ایستاده در برابر لشکری از اعداد رنگارنگ که سرگردانش کرده اند. او را در برزخی از اعداد و ارقامی دیدم که مثل من روحش را می بلعیدند. با لهجه ای که میان لر بودن و کرد بودن است. می گوید کارگر ساختمان است و حالا که زمستان است بیکاری تا خرخره اش را جویده. بیکاری قرض می آورد و قرض شرمندگی. او برای فرار از دست طلبکارها به سراغ خودش رفته است. آمده است تا از خودش قرض کند!گفت: 37 سالم است. پدر سه فرزندم. 10 میلیون قرض بالا آوردم. سه روز تمام است که آواره اینجا شده ام و حالا پولم ته کشیده. برای آمدن به اینجا هم گوشواره های زنم را فروخته ام.گفتم: فکر می کنی کلیه هایت را چند بخرند؟ گفت: کمتر از 10 میلیون نمی فروشم.گفتم: اینجا تهران است. بیشتر از 5 میلیون نمی خرند. گفت: مجبورم بفروشم، چاره ای نیست.شخص عابر "کوچه کلیه" است "کوچه کلیه" تنها یک کوچه قدیمی معمولی نیست. باریکه راهی است میان دیواره های جوهری. راه رفتن در آن تو را به یاد دفترچه مشق ایام کودکی ات می اندازد. دفترچه ریاضی. دفترچه ای پر از رقم و عدد. پر از شماره های رنگارنگ.راه رفتن در کوچه تو را به یاد روزگاری می اندازد که تازه با حروف انگلیسی آشنا می شدی. A. B. O. روزهایی که مثبت و منفی بودن را تازه درک می کردی. اینجا تا دلت بخواهد عدد هست و رقم هست و حروف انگلیسی. اینجا کوچه ای سرشار ازناگفته هاست. کوچه ای که دیوارهایش با همان سردی و خاموشی اعداد ریاضی با تو حرف می زنند. +A؛ +B؛ -O؛ AB؛ و+AB. رقمها آنقدر زیاد است که نمی توانی از برشان کنی. 0912... 0935... 0919... 0932... 0918...0916...0917. حاصل این همه رقم حل معادله ای چند مجهولی است.معادله ای که یک طرفش فقر است. یک طرفش زندگی. و یک طرفش پولی است که قرار بود .... در عین حال بخشی از این معادله هم چالش های چندین باره وزیر رفاه و رسانه ها در خصوص خط فقر و زیر فقر است و تبلیغات فلان دستگاه در مورد بیمه همگانی و ... از رستمی می پرسم چرا به انجمن حمایت از بیماران کلیوی نمی روی و آنجا کلیه ات را اهداء نمی کنی؟می گوید: " آنها ارزان می خرند". تازه باید کلی در نوبت وایستی. برای من همین امروز مهم است. همزمان با حرفهای او ، تبلیغ های رنگارنگ بانکهای دولتی و ظاهرا غیر دولتی مغزت را سوهان می کشد که برای توجیه ناکارامدی شان تو را تشویق می کنند که 10 هزار تومان بدهی تا شاید یکی از هزاران نفر برنده جایزه 25 میلیون تومانی باشی ، یا حتی جزو برندگان خوشبخت یک و نیم میلیارد ریالی و یا هزاران نفر دیگری باشی که سودای سوار شدنشان بر خودروهای لوکس و گرانقیمت با هنر مدیریتی عده ای فقط با 10 هزار تومان برآورده می شود!آیا این همه مبتکرانی که جایزه های رنگارنگ طراحی می کنند یا آنها که هر روز وعده و آمار می دهند ، نمی توانند تدبیری کنند تا بازار سیاه عرضه و تقاضای کلیه به جای دلالان سودجو به مکانیزمی آبرومندانه تبدیل شود. سیاه نمایی همیشه کار رسانه ها نیست ، بلکه مسئولانی که قدرت تدبیر و فهم لازم برای مدیریت امور را ندارند ، بویژه در عرصه های اجتماعی و سلامت بزرگترین متهمان سیاه نمایی ها هستند.ضرب و تقسیم می کنی. صدها میلیارد تومان جایزه ای که اینها می دهند و میلیاردها تومان هزینه تبلیغاتی که رسانه ملی می گیرد و خرج سریالهایی می شود تا رستمی ها را سرگرم کند. کلا ایران 35 هزار بیمار حاد دیالیزی دارد. آوار ارقام باز بر سرت خراب می شود.آیا این همه مبتکرانی که جایزه های رنگارنگ طراحی می کنند یا آنها که هر روز وعده و آمار می دهند ، نمی توانند تدبیری کنند تا بازار سیاه عرضه و تقاضای کلیه به جای دلالان سودجو به مکانیزمی آبرومندانه تبدیل شود. سیاه نمایی همیشه کار رسانه ها نیست ، بلکه مسئولانی که قدرت تدبیر و فهم لازم برای مدیریت امور را ندارند ، بویژه در عرصه های اجتماعی و سلامت بزرگترین متهمان سیاه نمایی ها هستند.آنها هستند که باید پاسخگو باشند که چرا با این همه امکانات و توانمندی کشور موضوعاتی که به راحتی قابل مدیریت است به فرصتی برای تحقق نیات سوء دشمنان و بد اندیشان تبدیل می شود. ... بگذریم ؛ حرفهای رستمی تو را به یاد حرفهای رئیس انجمن خیریه حمایت از بیماران کلیوی می اندازد که در هفته بیماران کلیوی گفته بود: اصولا بیماران نیازمند کلیه بین یک تا چهارماه در انتظار هدیه دهنده هستند و این در حالی است که بیش از 95 درصد کلیه های اهدایی فروشی هستند.مصطفی قاسمی با انتقاد از بروکراسی اداری پرداخت یک میلیون تومان هدیه دولت به اهدا کنندگان کلیه گفته بود: متاسفانه این مبلغ نیز پس از طی شدن کانالهای زیادی به دست اهدا کننده می رسد که این موضوع با مشکلات زیادی برای این قبیل افراد همراه است. قاسمی آن روز زرد پائیز حرفهای دیگری هم زده بود.مثلاً در مورد مبلغ خرید و فروش کلیه و اینکه گفته می شود درخواست برای فروش کلیه در کشور افزایش یافته است گفت : چنین چیزی نیست و اگر فروش کلیه را محدود نمی ساختیم امکان داشت قیمت آن به 10 تا 15 میلیون تومان هم برسد. 10 تا 15 میلیون تومان. همان رقمی که " م. رستمی " نیاز دارد تا با آن قرضهایش را بدهد. همان رقمی که جوانک 22 ساله ای که از سر صبح تا به الان منتظر خریدار در کوچه معطل مانده است ، می گوید می خواهد تا هزینه درمان پدرش را تأمین کند.همان رقمی که تمام این شماره های لعنتی آن را طلب می کنند. راه رفتن در میان عددها را آغاز می کنی. از سر کوچه تا انتهایش عدد هست که مثل پتک بر سرت کوفته می شد. هر قدم که بر می داری عددی را زیر پایت له می کنی. عددها بی رحم اند و بی پروا. عددهای قرمز. عددهای سیاه. عددهای فوری. عددهای کهنه.عددهای آنی. عددهای فروشی. عددهای آبی. عددهای سبز. عددهای ریز. عددهای درشت. خوب که دقت می کنی می بینی که هر شماره ای با تو حرف می زند. تو را صدا می کند. غارغار کلاغی بی حوصله تو را به خودت می آورد. کوچه پر است از دلالهایی که برای شناختنشان کافی است چند دقیقه ای بیشتر شماره ها را یادداشت کنی.هنوز شماره پنجم را ننوشته ای که سر و کله یکی شان پیدا می شود.می پرسد: فروشنده ای یا خریدار؟می گویی: چطور؟می گوید: اگر خریداری توافقی می فروشیم.- یعنی چی؟- یعنی هرچی که بازار گفت.-چه گروه خونی داری؟- هر چی بخوای دارم.ولی -O منفی گرونتره.- چرا؟- خب برای اینکه کمیاب تره.- مثلاً چنده -O ؟ - گرونه دیگه .دو میلیون تومان با بقیه فرق داره. داد عددها به آسمان می رود.انگار فریاد می زنند: " نخر! دروغ می گوید! نخر! " من همان کاری را می کنم که آنها می گویند.با این همه آقای دلال شماره اش را به زور هم که شده به من می دهد. - هر وقت کلیه خواستی زنگ بزن! در خدمتیم! شماره ای را از روی دیوارها بر می داری.0914 . زنگ می زنی. آنطرف خط هموطنی آذری زبان گوشی را بر می دارد.- شما کلیه تان را فروختی؟- آره فروختم.-گروه خونی ات چی بود؟--O. - چند فروختی؟- 13 میلیون تومان.اگه بخوای یکی دیگه دارم.- مال خودته؟- نه مال دخترمه.- چند سالشه؟- 19 سالشه.وحشتی غیر قابل تعریف وجودت را بر می دارد. می ترسی و ناخواسته تلفن را قطع می کنی. می خواهی بروی که چند دلال دیگر سر و کله شان پیدا می شود.- خانوم خریداری؟- خانوم فروشنده ای؟دری باز می شود و پیرمردی بیرون می آید و اوضاع را که می بیند به دادم می رسد و دلالها را فراری می دهد. پیرمرد خاطرات عجیب و غریبی دارد و حرفهایش شنیدنی است.می گوید: هر سال همینطور است. هوا که سردتر می شود شماره های این دیوارها هم بیشتر می شود. شب عید که دیگر غوغایی است. می گوید: پارسال یکیشان ایدزی بود و کلیه اش را به مهندس جوانی فروخته بود و جوانک هم مرده بود. پرسیدم: مگه آزمایش خون نمی گیرند؟ گفت: چرا. ولی تقلب کرده بودند.آزمایش را یکی دیگر داده بود و کلیه را یکی دیگر. از پیرمرد تشکر می کنی و می خواهی بروی که دوباره عددها جان می گیرند و زنده می شوند. داری میروی که همان جوانک 22 ساله را با مادرش می بینی. مادرش نپرسیده جواب سئوالت را می دهد.می گوید: خانوم اینجوری نگاه نکن. من اگر می توانستم خودم کلیه ام را می فروختم تا خرج دوا دکتر شوهرم کنم.ولی چه کنیم؟ ...خانوم شما خریداری؟گروه خونی اش +B است.وقت رفتن است و کوچه رفته رفته شلوغتر می شود. کوچه ای که بازار ناپیدای فروش کلیه است. کلیه ای که وظیفه اش تصفیه خون است. خونی که اگر نباشد کارت تمام است. باید بروی و دیالیز شوی. بالغ بر 35 هزار نفر بیمار دیالیزی و پیوندی در کشور وجود دارد که روند درمانی آنان به گفته مصطفی قاسمی از وضعیت نامطلوبی برخوردار است.رئیس انجمن خیریه حمایت از بیماران کلیوی با اشاره به اینکه تعداد این بیماران می بایست بیش از 70 هزار نفر باشد که نیمی از آنان فوت کرده اند در هفته بیماران کلیوی گفته است: متاسفانه امکانات کافی برای تحت درمان قرار گرفتن بیماران دیالیزی و پیوندی در کشور وجود ندارد به طوری که برخی از این بیماران در روستاها و مناطق دور افتاده امکان دسترسی به دستگاه دیالیز را ندارند.قاسمی با اعلام اینکه درحال حاضر بیش از 3300 دستگاه دیالیز در کشور وجود دارد گفته برای تحت پوشش قرار دادن بیمارانی که در حال حاضر دیالیز می شوند نیازمند تهیه 600 دستگاه جدید هستیم. کوچه حسینی خیابان ولیعصر (عج) بازار اعداد است. اعدادی که مثل بازار بورس دائماً پیدا و پنهان می شوند. می آیند و می روند، می آیند و می روند... بی آنکه کسی قادر باشد صاحبانشان را با چشم غیر مسلح ببیند.کوچه حسینی کوچه اعداد است. جنگ اعداد و ارقام با من و تو. جنگ اعداد و ارقام با آمارهای فریبنده. آمارهای نادرست. آمارهای تکراری. آمارهای خیالی. اینجا کوچه اعداد است و جنگ ناپیدای آنها با شعارها. اگر گذرت به آنجا افتاد حتماً یادت باشد اعداد آمارها را فراموش کنی. اعداد واقعی اینجاست. اعداد حقیقی. اعداد لعنتی.
ایران ب ب ب
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر