۱۳۸۷ دی ۲۸, شنبه

یک معضل اجتماعی


مشکلی که مدتی است ما آن را پیوسته احساس و مشاهده می کنیم و ریشه برخی از نا امنیها هم است اینکه : شهرستانیها حق و طلب مردم را نمی دهند. قبلا اینطور نبود اما مدتی است که شهرستانیها به این شکل عمل می کنند که : ابتدا بخاطر آنکه اعتماد بلوچستانی را جلب کنند خوش حسابی می کنند ولی پس از آنکه چیز خوبی گیرشان آمد یکباره جواب می کنند. بعضیها رک و راست می گویند : اگر پولت را ندهم چه غلتی می کنی؟ بعضیها آهسته آدرس و محل سکونت خود را عوض می کنند. بعضی هم ترتیبی می دهند تا از طریق مامورین یا خودشان طرف حساب خود را سر به نیست کنند و..
یک مسئله ای که چند سال است می بینیم به این شکل است که بلوچی مثلا با چه بدبختی و زحمت چیزی می برد و در فلان بیابان نزدیک اصفهان یا شیراز یا .... تحویل مشتری می دهد آنها فورا ماشینی با کارت و کلید و در بسیاری موارد حتی با سند تحویلش می دهند این بنده خدا هنوز به خانه نرسیده که آن شخص با در دست داشتن یک مدرک به اداره آگهی شهر خود اعلام سرقت می کند. ماشین را فورا گرفته و تحویل صاحب فبلی می کنند .
یک بنده خدا تازه تامین داده بود به دیدنش رفتیم . می گفت : دیروز ماشین مرا اداره آگهی از دست پسرم گرفته بود من رفتم آنجا تا بدانم دلیلش چیست . مسئول اداره آگهی گفت این ماشین شاکی خصوصی دارد می خواهیم آن را به شیراز بفرستیم.
من گفتم : من برای این ماشین صد کیلو تریاک داده ام تریاکهای مرا بدهند و ماشین را ببرند مامور برای آنکه مرا بترساند مامور دیگری را صدا زد و گفت: حرفهای این را یادداشت کن من چون تازه تامین داده ام و همه این چیزها را گفته بودم ، تکرار کردم که من برای این ماشین صد کیلو تریاک دادم . وقتی مامورین متوجه شدند که من نمی ترسم شاکی خصوصی (که احتمالا از اقوامشان بود) فرار کرد و ماشین مرا پس دادند.
یک بنده خدا را می شناختم خیلی ثروت مند و پولدار بود بعد از مدتی شنیدم بشدت فقیر شده تا جاییکه همه چیز حتی عقل خودش را از دست داده . خیلی تعجب کردم وقتی دلیلش را از دوستانش پرسیدم گفتند: ایشان یک محموله بزرگ به اصفهان برده بود و حتی کرایه حمل و نقل و افراد را از جیب خودش داده بود محموله را تحویل یک اصفهانی داد. اصفهانی بدون آنکه به او یک ریال بدهد رفت که رفت . بهمین خاطر او به افغانها بدهکار شد و همه چیز خود را از دست داد.
فکر می کردم اینگونه موارد تنها مسایل مواد مخدر را در بر می گیرد اما در سفر اخیرم به تهران یک بنده خدا را دیدم که دچار همین مشکل شده بود من ازش پرسیدم شما چه معامله کرده بودی؟ گفت برایش پارچه آوردم چک هم دارم اما آنها بلد هستند چطوری مرا دست به سر کنند گفتم چک داری ؟ چطوری نمی توانی ؟
گفت مغازه ای است که سه نفر در آنجا کار می کنند من با یکی از آنها سر و کار داشتم پارچه ها را تحویلش می دادم حالا که رفتم آن دو نفر می گویند او کلاه برداری بوده و از ما پول دزدیده تو برو پیدایش کن ما نمی دانیم کجا رفته .
خلاصه : بسیار پیش می آید که برخی از اینگونه آدمها از ما می پرسند : آیا خدا را خوش می آید که از پول ما تهرانیها برای خودشان ساختمان بسازند و ماشین بگیرند و جواب افغانها را ما بدهیم؟ می گوییم شما می دانید که معامله مواد حرام است نباید چنین کار کثیفی بکنید می گویند حالا ما یک غلتی کردم آیا این دلیل می شود آنها حق و حساب ما را ندهند ؟
اینگونه آدمها که عقده ای شده اند چند راه پیش رو دارند برخی از آنها می روند و گروگانی از نزدیکان بدهکار خود می آورند. برخی کلا فراری می شوند. برخی مجبور می شوند با یک کس دیگری نامردی کنند و حق او را ندهند تا بتوانند شکست خود را جبران کنند یک عده خیلی کمی به سیم آخر می زنند و راه دزدی در پیش می گیرند.
خاطرات روزانه برادر ابوعمار

هیچ نظری موجود نیست: